داستان طنز شیمی

یک روز چند استاد با ادعای دانش رفتند لابراتوار1 از بهر آزمایش

آن اولی که عشقش برق و الکترون بود یک میله را گرفت و بر موی داد مالش

ناگه جرقه ای زد ، آتش گرفت مویش مویی که پشت آن را او بسته بود با کش

استاد دیگری هم شیمی تخصصش بود یُد را گرفت با پنس تا یُد شود فرازش2

اما بخار یُد رفت در بینی و گلویش حلقش به طول شش ماه مادام کرد خارش

آن سومی که اُپتیک3 را می شناخت کامل با لامپ پرتوی ایکس ایجاد کرد تابش

این تابش خطرناک آزرد هر دو چشمش نور دو دیده ی او بنهاد رو به کاهش

استاد زیست هم شد در این میانه مشغول یک جفت موش را کرد تلقیح بهر زایش

موشی به عرصه آمد هم قدّ یک هیولا از ترسِ این هیولا بگریخت سوی تالش

آن پنجمی که بودش علم زمین شناسی سنگ قُلنبه ای را با سُنبه داد سایش

سنگ از کَفَش برون رفت افتاد روی پایش از درد قوزک پا تا شام کرد نالش

استاد دیگری هم در این میانه گم شد گویا که منفجر شد در حین این نمایش

شایان تو هم نظرکن بر وضع این اساتید چون دانشت فزون شد خود را مکن ستایش


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: طنز ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:, | 9:35 | نویسنده : محمد حسین مرادی |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.